بیا که نغمه گشایان نفس به نی بستند


پیاله را به لب شیشه های می بستند

دلی که مایهٔ آزادگیست، بی دردان


به ذوق سلطنت روم و ری بستند

فسانه ها که به بازیچه روزگار سرود


کسان به مسند جمشید و تاج کی بستند

بیا به ملک قناعت که دردسر نکشی


ز قصه ها که به همت فروش طی بستند

دلم به فصل خزان زاد و در بهاران مرد


ببین که کی در هستی گشاد و کی بستند

چو یاسمین خود ای باغ وصل خندان باش


که بلبلان تو دست خزان و دی بستند

کلید توبه خریدم برای قفل بهشت


ولی چه سود که دستم به جام می بستند

بگو ز عرفی مجنون به لیلی ای محرم


که بر اسیر تو راه طواف حی بستند